عشق ابدی
قایقی خواهم ساخت...دور خواهم شد از این خاک غریب...تا که تنهایی ات از دیدن ان جا بخورد....
دیداری دوباره با اشکهای آسمان
نظرات شما عزیزان:
خیلی وقت بود اشک آسمان را ندیده بودم . دلم باز هم برای گریه آسمان تنگ شده بود . آسمان که گریه میکرد من هم شروع به گریه کردن می کردم . وقتی آسمان گریه می کند هوا دلگیر می شود , ابرها چشم گیر می شود و کوه ها مه گیر . آسمان که گریه می کند گلها هم اشک می ریزند , شبنم روی گلها , همان اشک چشمان گل بود .
زمانش فرا رسید وآسمان شروع به گریه کردن کرد , اشکها سرازیر شدند قلب آبی آسمان حالا دیگر تیره وتار است .پشت پنجره ها به اشک آسمان نگاه می انداختم و اشک می ریختم , آسمان نیاز به محبت داشت مثل من…
اشکهای آسمان طوفانی به پا کرد که طوفان , کشتی زندگی را در اعماق دریاها غرق کرد وان کشتی ومسافران ان کشتی را به خواب ابد برد . اشکهای آسمان تلالو’ سپیده را کمرنگ کرد.اشکهای آسمان دلهره شب هنگام را بیشتر می کرد سیاهی جاده را بیشتر میکرد , صدای ساز غم انگیز مسافر چشم به راه در کنار جاده را بیشتر میکرد وغم انگیز تر . اشکهای آسمان قصه مسافر وجاده را طولانی تر میکرد وغمگین تر.
اشکهای آسمان شلوغی شهر را محو کرد وسکوتی سرد را در میان شهر با خود اورد. اشکهای آسمان پرنده های اوازخوان را لانه نشین کرد ودر پایان اشکهای آسمان نوید یک کاووس وحشتناک را در میان دنیای خواب ورویایی به نمایش گذاشت .
ولی من هنوز عاشق اشک های آسمان هستم!
Power By:
LoxBlog.Com |